احسان محمدی_به گزارش سایت رسمی فدراسیون فوتبال،پسران کمی این شانس را داشتهاند تا از زیر سایه پدرانی که ستارههای بزرگ فوتبال بودهاند بیرون بیایند و برای خودشان نام، هویت و اعتبار مستقل کسب کنند. از «یوردی کرایف» تا «محمد پروین»، از «کسپر اشمایکل» تا «آتیلا حجازی»، از «پائولو مالدینی» تا «ایرج داناییفر». این قصهی «امیر» است.
هفت بهمن 1400. ورزشگاه آزادی. تیم ملی ایران با تک گل «مهدی طارمی» عراق را شکست داد و بلیت صعود به جام جهانی قطر 2022 را پیش از موعد به نام خودش ثبت کرد. بازی که تمام شد، پرچمها را رساندیم دست بازیکنان، موسیقی، آتشبازی نه چندان باشکوه و شادی مردم. این لحظهایست که معمولاً کسی به سیاست، به اختلافهای عقیدتی، به جیب سوراخ و پر پول و ... فکر نمیکند. هر چهار سال یکبار ممکن است رخ بدهد.

بازیکنان دور افتخار میزدند و روبروی دوربینها ژست میگرفتند، امیر عابدزاده که به عنوان گلر اصلی نمایش درخشانی داشت اما چشمهایش به جایگاه ویژه بود، جایی که پدرش نشسته بود. مردی که زمانی خودش یک ستاره پر شور و شر بود و حالا از پس روزهای رفته و در هالهای از یک محبوبیت شگفتانگیز میشود به او گفت: عالیجناب احمدرضا عابدزاده!
چشمم به عابدزاده کوچک بود. فکر کردم چه قاب جالبی میشود اگر احمدرضا عابدزاده را بیاوریم در جشن پسر شریک شود. مگر چند بار این اتفاق در زندگی این دو نفر یا در جهان فوتبال رخ میدهد؟ برای یک پدر شریک شدن در جشن صعود فرزند به جام جهانی اتفاق کوچکی نیست. سزاوار در آغوش کشیدن همدیگر بودند.
عوامل اجرایی بازی کارتهای مخصوصی دارند که محدوده حرکت آنها را روی سکو، کنار زمین، رختکن و ... مشخص میکند. به خاطر مسئولیتم در فدراسیون کارت تردد آزاد داشتم اما دو بار سعی کردم و نشد. بالاخره موفق شدم و رفتم جایگاه ویژه.

عابدزاده کلاه لبهداری سرش گذاشته بود که موهای سفید و تُنک شدهاش را پوشانده میپوشاند، ایستاده جشن را نگاه میکرد. گفتم: آقای عابدزاده! امیر میگه بیایید توی زمین!
با تعجب گفت: امیر؟ بریم! بریم!
انگار منتظر این لحظه بود. راهش را از بین جمعیتی که مدام میخواستند با او سلفی بگیرند باز کردم. پلهها بارانخورده و لیز بود و او نگران سُر خوردن. با زحمت زیاد نیروی انتظامی را متقاعد کردم که به زمین بیاید و بعد این قاب شکل گرفت...
دورتر ایستادم و به قول جوانترها «رقیق شدم». پسر مقابل احمدرضایی که زمانی ما روی شانههایش ایستادیم و به جام جهانی 98 رفتیم، زانو زد و این قاب از بازی ایران و عراق یادگاری ماند. عکسی که بعدها به عنوان نماد روز «پدر» علاوه بر بیلبوردهای شهرداری، حتی بر دیوارنگاره میدان ولیعصر نشست.

امیر عابدزاده برای پوشیدن پیراهن تیم ملی راه دشواری را طی کرد. از تمرینات کُشنده احمدرضا عابدزاده و جوانان برنتفورد و تاتنهام و لندن تایگرز تا بزرگسالان لس آنجلس، از پرسپولیس و راه آهن تا باریرنسه و ماریتیمو و حالا پونفرادینا. او برای آنکه از زیر سایه غلیظ پدر بیرون بیاید در سه قاره دروازهبانی کرده است.
هیچ مربی دیوانهای در جهان کلید دروازه تیمش را فقط به اعتبار سابقه پدر به پسر نمیدهد. امیر وقتی به پرتغال و اسپانیا رفت نه فقط باید برای اثبات خودش میکوشید بلکه حتی باید نام پدر را برای مردم آن سامان دوباره بلندآوازه میکرد. مقایسه نسلها از اساس غلط است، احمدرضا عابدزاده از آبادان و اصفهان، از لابه لای جنگ و کار در کفاشی و با «تام» به فوتبال آمد و «امیر» از آغوشی پدری که به تنهایی یک لشکر بود. فوتبال امروز ابداً شبیه بازی 30 سال پیش نیست، پوشیدن شماره یک پیراهن یک تیم باشگاهی در اسپانیا کم از درخشش مقابل استرالیا ندارد. اصلاً چه نیازی به این مقایسههاست وقتی میشود به هر دو افتخار کرد.

امیر در عصر دشواری لژیونر شد و حالا با آن مهارت و جسارت، با فروتنی و ذهن خلاقش خوش میدرخشد و راه را برای دروازهبانهای دیگر باز کرد. شاید اگر در روزگار دیگری به دنیا میآمد و با علیرضا بیرانوند رقیب نمیشد این بخت را داشت تا به عنوان بازیکنی که دو جام جهانی را تجربه کرده، بیشتر از 11 بار پیراهن تیم ملی را بر تن کند. اینکه او را «عقاب کوچک» لقب بدهید یا «امیر عابدزاده» یک انتخاب شخصی است اما باید به احترام پسری که از خردسالی با آرزوی دروازهبان شدن دوری از وطن را به جان خرید و حالا نجیب، اهل کتاب و مطالعه، آماده برای کارهای خیریه و از همه مهمتر اسباب افتخار ایران در آن سوی مرزهاست کلاه از سر برداشت. اگر بخت یار باشد بعید نیست در روزهای آینده خبرهای داغتری از او بشنویم. دروازهبانی که امروز شمع تولد 30 سالگیاش را فوت میکند و آرزوهای بزرگی در سر دارد. تولدت مبارک امیررضا عابدزاده.
